دانیل گلمن

   حمیدرضا بلوچ

 

در این کتاب به راز مهم عملکرد عالی، یعنی توجه و تمرکز می‌پردازد. توجه و تمرکز در واقع مثل یک عضله است. هرچقدر بیشتر از آن استفاده کنید قوی‌تر می‌شود. ولی اگر آن را کم به‌کار بگیرید ضعیف‌تر خواهد شد. در این کتاب دکتر گلمن، در عصری که عوامل مختلف باعث حواس‌پرتی و گیجی ما می‌شوند و همواره در معرض بمباران اطلاعات هستیم، به تجزیه و تحلیل توجه و تمرکز می‌پردازد. او معتقد است کسانی که می‌خواهند در هر زمینه، از جمله ورزش، تحصیل، هنر و کسب و کار بر دنیای درونی خود، دیگری و جامعه تمرکز خوبی داشته باشند، باید به تمرین تمرکز ذهنی بپردازند و از شکست‌های خود درس بگیرند و عواطف مثبت داشته باشند. گلمن در این کتاب همچنین به افراد توصیه می‌کند که نه تنها فقط به مشکلات شخصی خود، بلکه به مشکلات دنیای بیرونی و آینده توجه داشته باشند.

در قسمتی از کتاب می خوانیم:

دل مشغولی دیجیتالی باعث می‌شود از رودرویی و گفت‌و‌گو با مردم واقعی باز بمانیم و فراموش کنیم که از تعامل و صحبت چهره به چهره با مردم است که می‌توانیم علائم و پیام‌های غیر کلامی را یاد بگیریم. نسل جدید دیجیتالی ممکن است در کار با صفحه کلید تلفن همراه یا کامپیوتر ماهر باشد، ولی در هنگام چهره به چهره شدن با آدم‌ها در دنیای واقعی از درک رفتار آن‌ها عاجز است، به ویژه آن‌که در هنگام تعامل با دیگران، گاه و بیگاه، سرش را پایین می‌اندازد و دکمه های تلفن همراه خود را فشار می‌دهد و پیامی را که از سوی دوستش برایش ارسال شده می‌خواند یا برای او پیامی می‌فرستد.

یک استاد دانشگاه که فیلم تدریس می‌کند به من گفت: «در حال خواندن زندگی‌نامه‌ی یکی از اسطوره‌های سینما، یعنی فرانسوا تروفو هستم. اما در هر گام فقط می‌توانم دو صفحه بخوانم؛ چون بلافاصله اسیر این وسوسه‌ی مقاومت‌ناپذیر می‌شوم که به صندوق نامه‌ی الکترونیکی خود مراجعه کنم و ببینم آیا نامه‌ی جدیدی برایم رسیده یا نه. فکر می‌کنم به تدریج دارم توانایی‌ام برای حفظ تمرکز بر موضوعات جدی را از دست می‌دهم.

در صفحه ۱۱۹ کتاب «تمرکز» در ذیل عنوان «مراقبت و دلسوزی همدلانه: من برای شماست که این‌جا هستم» می‌خوانیم: «زنی با حالت بهت‌زده تلوتلوخوران وارد اتاق انتظار جراح شد. از دماغ و دهانش خون بیرون می‌ریخت. دکتر و دستیارانش فوراً وارد عمل شدند و زن را به اتاق درمان بردند تا از خونریزی‌اش جلوگیری کنند. بعد سریعاً یک آمبولانس فرا خواندند و همه‌ی قرار ملاقات‌هایشان را با بقیه‌ی بیماران در آن روز لغو کردند.

بیمارانی که بیرون منتظر نشسته بودند تا دکتر را دیدند وضعیت اضطراری آن زن را درک کردند و متوجه شدند او بیشتر از خودشان نیاز به رسیدگی دارد. اما در میان آن‌ها یک زن بود که به دلیل لغو شدن قرار ملاقاتش با دکتر برآشفته و خشمگین بود. در حالی که از کوره در رفته بود. بر سر متصدی پذیرش فریاد کشید: «من امروز را از کار مرخصی گرفته بودم. چطور جرات کردی قرار مرا لغو کنی؟»

جراحی که ماجرای فوق را برای من تعریف می‌کرد به من گفت: «این نوع بی‌تفاوتی‌ها به رنج و درد و نیاز دیگران در حیطه‌ی کاری من خیلی متداول است. در شهر ما، این بی‌تفاوتی بعضی‌ها، حتی موضوع یک جلسه بود که همه‌ی جراحان در آن شرکت داشتند»