عنوان کتاب: زندگی، جنگ و دیگر هیچ

نویسنده: اوریانا فالاچی

 

اوریانا فالاچی روزنامه‌نگار، نویسنده و مصاحبه‌گر سیاسی برجسته ایتالیایی بود که در ۲۹ ژوئن ۱۹۲۹در شهر فلورانس متولد و در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶ در سن ۷۷ سالگی در همان شهر درگذشت. وی در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان یک چریک ضدفاشیسم فعالیت می‌کرد. آنچه بیش از هر چیز به شهرت وی کمک نمود، مجموعه مصاحبه‌های مفصل و مشهور او با رهبران سرشناسی همچون امام خمینی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، ایندیرا گاندی، معمر قذافی، محمدرضا پهلوی و هنری کیسینجر بود. کتاب حاضر نمایانگر یک سال از زندگی فالاچی است. او این کتاب را در پاسخ خواهر کوچکش که پرسیده بود: «زندگی یعنی چه؟» نوشته است. او پاسخ این سؤال را در نبردها، زدوخوردها، وحشی‌گری‌ها و مرگ در ویتنام و نیز هنگامی‌که در «میدان سه فرهنگ» مکزیک و همزمان با گشایش المپیک زخم عمیقی برداشت، جستجو کرده است. مشاهدات فالاچی ابعاد دیگری نیز دارد که مختص خود اوست؛ وی همه مشکلاتی را که گریبان‌گیر بشر است می‌بیند و مطرح می‌کند.

قسمت های  از کتاب

از هنگامی که به دنیا آمدم گوشم را با کلمه پرچم و وطن پر کرده اند و همیشه به من آموخته اند که باید به شهید شدن و به شهادت رسیدن افتخار کرد و هرگز کسی به من نگفت که چرا کشتن به خاطر دزدی یک گناه بزرگ است ، در حالی که کشتن در لباس سربازی باعث افتخار!

نه ، نترسیدن کار آسانی نیست .

چه خوب می شد اگر می شد از اینکه زنده ایم همیشه خوشحال باشیم .

جنگ فاجعه وحشتناکی است که غیر از گریستن ، کار دیگری برایش نمی توان کرد . برای کسی گریه می کنیم که شاید روزی یک سیگار را از او دریغ داشته ایم و حال مرده و دیگر بر نمی گردد .

او با پاهای مجروح و دست های خونینش مرا بغل کرد و کشان کشان برد . می توانی بفهمی ؟به این می گویند دوستی و دوستی چیز قشنگی است . قشنگ تر از عشق .

در جنگ مرگ چیزی است غیر شخصی.

 نوشتن برای تو وقتی ندانی که برایت نوشته ام به چه درد می خورد؟

 اگر بدبختی خیلی بزرگ باشد دیگر میلی به جنگیدن با آن نداری ، فقط می خواهی برای یک لحظه هم که شده آن را فراموش کنی .

 وقتی کسی را دور انداختیم دیگر نباید سعی کنیم اشتباهاتش را تشریح کنیم و وقتی دنبال چراهای اشتباهات او می رویم که هنوز او را کاملا دور نینداخته باشیم .

 بعضی وقت ها تو حس می کنی دو چشم دارند تو را نگاه می کنند ولی در واقع آنها تو را نمی بینند . بعضی اوقات حس می کنی کسی را پیدا کرده ای که همیشه در جست و جویش بوده ای ولی در واقع کسی را پیدا نکرده ای . این جور اتفاقات فراوان می افتند و اگر این اتفاقات نیفتند معجزه است .

 میمون را می گیرند و به زنجیرش می کشند و بعد نزد مشتری می برند تا مشتری با آتش سیگارش نقاط مختلف بدن میمون را بسوزاند و یا با یک کارد بدن میمون را سوراخ سوراخ کند . مثلا چشم هایش را و میمون از درد دیوانه می شود و چون دیوانه می شود خون به سرش می آید و بعد میمون را می گیرند و تق ! جمجمه اش را می شکنند و مغزش را خام و خون آلود می خورند . خیلی خوشمزه است .

گردآوری شده در مجله TFE|TIMES