عنوان کتاب: من یک نجات یافته ام
نویسنده: ویجی آناند ردی
امروزه با وجود پیشرفتهاى علم پزشکى و دستاوردهاى تکنولوژى، دیگر سرطان یک بیمارى لاعلاج نیست. اگر چه کسى منکر صعبالعلاج بودن آن نمىشود، اما شکستناپذیر بودن آن به افسانهها پیوسته است. کتاب من یک نجات یافته ام بخشى از تجربیاتِ ١٠٨ زن و مرد است که توانستهاند با غلبه بر بیماریشان شاهدى باشند بر علاجپذیر بودن سرطان.
این کتاب فقط ۱۰۸داستان نیست. این آینده مبارزه ما علیه سرطان است. مراحلیست که نجاتیافتگان از سرطان پشت سر گذاشتهاند، مراحلی از اشکها تا لبخندها. من یک نجات یافته ام درباره افرادیست که از سرطان نجات یافتهاند. مسیری که طی کرده و استقامت بینهایتی که در این راه از خود نشان دادهاند و حالا درست مثل سایر انسانها زندگی میکنند. این کتاب تلاشیست برای قدر دانی و احترام به هدف و استقامت آنها و منبعیست برای کسانی که در مسیری مشابه قدم برمیدارند.
جملاتی از متن کتاب من یک نجات یافته ام
آنچه باید بدانى این است که هر درمانى موقت است. درمان فقط مرگ را به تعویق مىاندازد. زمین زیرپایت تو را فرا مىخواند و تو تنها براى مدتى کوتاه مىتوانى دعوتش را رد کنى. در نهایت او پیروز مىشود، همانکه همیشه پیروز بوده. یک روز زمین دهان باز مىکند و تمام تو را در خود فرو مىبرد؛ بدنت محو و نابود مىشود. افکارت، گذشتهات، آیندهات، روابط و دلبستگىهایت و کسى که گمان مىکنى هستى، همه از هستى محو خواهند شد.
بیمارانى هستند که با سرطان مىجنگند و بعد برمىگردند و یک زندگى عادى را از سر مىگیرند. افتخار مىکنم که یکى از آنها هستم. الان آن قدر سلامتم و حالم خوب است که به سختى مىتوانم باور کنم روزى مریض بودهام. گاهى اوقات از خودم مىپرسم آیا واقعا سرطان داشتهام یا همه چیز فقط یک خواب بد بوده؟
من با امیدِ کم آمدم و با اعتقاد به معجزه بیرون رفتم.
بهبود یافتن از ذهن شروع مىشود نه از جسم.
«چرا من؟ از بین تمام افراد کلاس و تمام افراد مدرسه، چرا من سرطان گرفته بودم؟» مىدانم که تمام بیماران سرطانى حتما این سوال را از خودشان مىپرسند اما من بخاطر سنم احساس مىکردم در مورد من اشتباه شده است.
زندگى هر دو حالت را با خودش دارد: مصائب و معجزات، لذت و درد، شکست و پیروزى. تمام این اتفاقات متضاد همه در فرصت کوتاهى که در این زندگى داریم با هم جمع شدهاند و تنها کارى که مىتوانى بکنى این است که زندگىات را با تمام این اتفاقاتش مثل یک فیلم تماشا کنى و یا مثل یک کتاب داستان بخوانى. تمام اتفاقات زیبا و زشت، یک به یک آشکار مىشوند و خود را نشان مىدهند. برنامهریزىهایت را باید با مداد بنویسى نه با خودکار، چون ممکن است بخاطر اتفاقات پیش بینى نشده مجبور به تغییرشان شوى.
مىخواهم خالصانه از تمام افراد خواهش کنم تا به محض اینکه متوجه مشکلى غیرعادى در بدنشان شدند به دکتر مراجعه کنند. دورهى درمان من به طرز غیرقابل باورى دشوار بود و متاسفانه بخشى از این تقصیر خودم بود. من از بدنم غفلت کردم و اولویت را به فیلمى که مشغول کار بر رویش بودم، دادم. این اشتباهى رایج در دنیاى امروز است. کار را در وهلهى اول قرار مىدهیم و احتمالا خانواده در جایگاه دوم قرار دارد، در حالى که سلامتىمان در اولویتبندىهایمان جایى ندارد. خوانندهى عزیز! مىخواهم به شما یادآورى کنم مراقب خودتان و مراقب بدنتان باشید. پیشگیرى همیشه بهتر از درمان است. باور کنید، من تجربهاش را دارم.
ناراحت کننده است که ترس از سرطان آنقدر زیاد است که ما بیماران سرطانى حتى به زنده ماندن فکر هم نمىکنیم.
بیمارى در نمىزند. مودبانه پشت در نمىایستد تا شما در را باز کنید، بلکه سرش را پایین مىاندازد و با خشونت وارد مىشود، یقهتان را مىگیرد و شما را به کشور بیمارى مىبرد. حالا شما شهروند این کشور محسوب مىشوید، شهروند این جعبهى مهروموم شده، مطبوع و بزرگ با کف سفیدرنگى که برق مىزند و ملحفههاى یک دست سفید و افراد سفیدپوشى که در رفت و آمد هستند. هوا پر از مواز ضدعفونى کننده است. چهرههاى آشنایى از فاصلهزى دور قابل تشخیص هستند که سعى دارند به شما اطمینان خاطر بدهند.
شیمى درمانى دردناک بود. مبارزه با سرطان هرگز آسان نیست؛ چون سرطان یک عفونت و زخم خارج از بدن یا باکترى و ویروس نیست که ریشه کن شود. براى مبارزه با این بیمارى مىبایست علیه بدن خودم و سلولهاى خودم مىجنگیدم. تنها راه نجات خودتخریبى بود.
فرقى نمىکند به لولهى تفنگى که به سمتت نشانه رفته نگاه کنى یا مبتلا به سرطان شده باشى، اگر نتوانى به خودت مسلط باشى پیشاپیش مردهاى.