عنوان کتاب: میرا
نویسنده: کریستوفر فرانک
کتاب میرا یک ضد آرمانشهر را به تصویر می کشد که ارزشها در آن تبدیل به ضد ارزش می شوند. مثلا زندگی فردی معنا ندارد و اجتماع مهمتر از فرد می باشد، دیوارهای خونهها هم از شیشه است که بقیه افراد بتوانند داخل خانه را ببیند!!!
یا مثلا همه باید به هم بخندند و با هم رقابت نکنند و برای دیگران داستانهای بامزه و خندهدار تعریف کنند، در غیر این صورت آنها را به عنوان بیمار، عمل می کنند هم از نظر ذهنی و هم از نظر جسمی (نقابی با طرح خنده به صورتشان میچسبانند)، که به آن ها اصلاح شده می گویند.
البته برخی از افراد رمان کوشش می کنند تا زندگی خودشان و قوانین خودشان را داشته باشند.
جامعه ای که توش واژه های “فردیت” و “هویت” و حتی “مالکیت” معنای خودشون رو از دست دادن. عقاید و افکار همه یکسانه. کسی ویژگی و عقاید منحصر به فرد خودش رو نباید داشته باشه. انسان ها به صورت گروهی توی کابین های شیشه ای زندگی میکنن، جایی که کوچیکترین و شخصی ترین کارهاشون هم بر کسی پوشیده نیست. همه چیز باید بر همه روشن باشه و انسان ها مجبور به گروهی حرکت کردنند، چرا که طبق عقیده ی دولت؛ “بدی در تاریکی و تنهایی خفته است.“
جایی که تنهایی و فردیت عملا حذف میشه. اگه کسی بخواد از این شکل جامعه بیرون بیاد و تنهایی رو انتخاب کنه، یا به نوعی متفاوت باشه، با “اصلاح” مواجه میشه. مکانی که مغزشون رو اونطور که اونا میخوان، تغییر میدن، و با عمل جراحی روی صورتشون ماسکی رو با لبخند خشک مصنوعی قرار می دن که دیگه قادر به کندنش نیستن.
واقعا وقتی که مهم ترین دارایی آدم، “فردیت” رو ازش بگیرن، دیگه چی ازش باقی می مونه؟ دیگه چه چیزی موجودیتش رو اثبات می کنه؟ این ماسکی که توی داستان میرا روی صورت همه کشیدن برای همه اینجور باقی نمیمونه، توی زندگی واقعی هم همینه، بلاخره ترک برمیداره و از لای درزهاش هویت آدم میزنه بیرون.