اقتصاد نئوکلاسیک یکی از مهمترین جریانهای اقتصادی است که بر چند فرض اصلی تاکید میکند: انسانها موجوداتی کاملا عقلانی هستند، ظرفیت نامحدودی برای پردازش اطلاعات دارند و همواره به دنبال بیشینه کردن سود خود هستند. در این تعریف، انسان اقتصادی به عنوان تمامیتی عقلایی در نظر گرفته میشود. این تعریف نخستین بار توسط هربرت سایمون (برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۸) به چالش کشیده شد. از نظر سایمون تصویر ارائه شده توسط اقتصاددانان سنتی با نواقص جدی روبرو بود. سایمون بر پردازش اطلاعات محدود در انسان تاکید و آن را با عنوان «عقلانیت محدود» به جامعه علمی معرفی کرد.
با این حال، سیر تغییر در این تعریف در دهه ۱۹۷۰ بار دیگر توسط دو روانشناس با نامهای دنیل کاهنمن و آموس تورسکی مجددا مورد نقد و بررسی جدی قرار گرفت. کاهنمن به همراه همکار خود آموس معتقد بود که فروضی که توسط اقتصاددان سنتی ارائه شده است، دارای نواقصی بنیادین است، بهطوری که در این تعریف مفهوم عقلانیت به درستی تعریف نشده و به همین دلیل تصویر دقیقی از واقعیت بیرونی نیست. این دو روانشناس برجسته با تاکید بر ابعاد روانشناختی سعی کردند فاکتورهای مربوط به احساسات و اجتماع را در تحلیل فهم بازارها و عوامل اقتصادی به کار بگیرند. این دو به دلیل زحمات خود در تکمیل و تصحیح دیدگاههای اقتصادی برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۲ شدند (متاسفانه در آن زمان تورسکی فوت شده بود و به این دلیل جایزه نوبل به کاهنمن و ورنون اسمیت اعطا شد) کاهنمن در تلاش برای ارتقای دانش رفتاری، از دانش روانشناسی بهره فراوان برد و بر خطاهای سیستماتیک تفکر اشاره کرد و سپس آنها را در جمعیتهای بسیاری مورد آزمایش قرار داد. او اعتقاد داشت از آنجا که این خطاها سیستماتیک هستند، بنابراین قابل پیشبینی نیز هستند. در بخش بعدی سعی میکنیم به توضیح برخی از آنها بپردازیم.
خطاهای سیستماتیک
کاهنمن معتقد بود انسانها دارای دو سیستم تفکر هستند. سیستم یک و سیستم دو. سیستم یک، سیستم خودکاری است که عموما به صورت ناهوشیار عمل میکند، ظرفیت نامحدودی دارد و از سرعت بسیار بالایی برخوردار است. در مقابل سیستم دو، سیستمی آهسته و کند است که به صورت ارادی و هوشیار عمل میکند و از ظرفیت محدودی نیز برخوردار است. استفاده انسانها از سیستم یک، اگرچه که باعث میشود تا آنها تصمیمات سریعتری اتخاذ کنند اما آنها را در معرض خطاهای شناختی قرار میدهد که از تصمیم درست و بهینه باز میدارد. به عنوان مثال ممکن است کسی از شما سوال کند که گاندی در چه سالی مرد؟ و بعد از آن اضافه کند، کمتر از ۱۴۰ سال یا بیشتر از آن. احتمالا این نقطه برای شما تبدیل به نقطه مرجعی میشود که تخمین نهایی خود را بر اساس آن خواهید زد. در حقیقت اگرچه که کاملا بدیهی است که رسیدن به چنین سنی برای یک انسان معمولی غیرممکن است، با این حال مطالعهیی نشان داده است که تخمین شرکتکنندگان از این عدد بهشدت غیرمعمول نیز تاثیرپذیرفته است.
این یکی از رایجترین خطاهایی است که آن را «خطای لنگر» مینامیم. خطایی که به صورت ناهوشیار بر ما اثرگذاشته و باعث میشود تا رقم تخمینی ما از رقم پیشنهاد شده تاثیر پذیرد. به عنوان مثالی دیگر، لحظاتی را بیاد بیاورید که غذای گرانی سفارش دادید و با وجود آنکه دیگر جا نداشتید، آن را تا آخر میل کردید. اگر شما به این دلیل آن وعده غذایی را تا آخر خوردید که برای آن پول گزافی پرداخت کرده بودید، در این صورت شما دچار مغالطه «هزینه بر باد رفته» شدهاید. هزینه بر باد رفته، به هزینهیی اشاره دارد که شما متحمل شدهاید و امکان برگشت آن وجود ندارد، اما انتخاب جدید شما از آن تاثیر میپذیرد، یا در مثالی دیگر خود را بیاد بیاورید که مدت دو هفته مقدمات سفر خود را چیدهاید، ولی هنگام ورود به اتوبان با ترافیک سنگینی روبهرو میشوید که زمان طی کردن مسیر شما را دو برابر افزایش میدهد و عملا لذت سفر شما را به حداقل میرساند. با این حال چون در دو هفته گذشته تمهیداتی برای این سفر اندیشیده بودید، ترافیک سنگین را به جان میخرید و به مسیر خود ادامه میدهید. در حالی که مغالطه هزینه بر باد رفته به خوبی تاثیر تفکر غیرعقلانی را بر تصمیم و رفتار نشان میدهد، این مساله را یادآوری میکند که هنگام روبهرو شدن با موقعیتهای اینچنینی ممکن است شما درگیر مغالطههایی باشید که مانع درک این نکته شود که بهترین انتخاب آن است که تجربه بهتری را در آینده برای شما محقق کند، نه آنکه احساس زیان گذشته را برای شما خنثی و منتفی کند.
شناخت خطاهای سیستماتیک و تغییر آنها جزو مهمترین بخشهایی است که در اقتصاد رفتاری به آن توجه میشود. مفاهیم اصلی در این رشته زمینهساز ورود آن به حوزه سیاستگذاری عمومی شد که در مقاله بعدی به توضیح آن میپردازیم.